اخرین روز اقامت در شکم مامانی
سلام گلم
میخوام از وقتی برات بگم که آخرین لحظههای با هم بودنمون بوده ۱ فروردین که اولین روز عید بود که هنوز گرمای وجودتو تو دلم حس میکردم ۹ ماه با هم بودیم با هم خندیدیم باهم خوابیدیم با هم بیدار شدیم با هم رفتیمو امدیم همه جا همه جا تو با من بودی نمیدونم گلم شاید هیچوقت درک نکنی چقدر این لحظات این با هم بودنها عزیز و از یاد نرفتنی شاید دیگه یه روز به یادت نیاد چه عشقی به هم داشتیم ولی من همیشه یادمه نفسم یادمه این روزهای آخر دیگه وقتی میرفتم سجده نفسم بالا نمیومد و چقدر عاشقانه منتظرت بودم یادمه اون لگدهای شیرینتو توی شکمم و حتا سکسکه هاتو هیچ وقت فراموش نمیکنم عزیز دلم زمان تحویل سال تو تو شکم مامانی بودی من و بابایی سال نو رو با ذوق عطر وجود تو شروع کردیم امسال ما ثانیه شماری مون واسه بهاره وجود تو بود که بیای و به زندگیمون بهار رو بیاری امسال سال ما با تولد تو تحویل شد گلم هر چند که سال همه مردم ۱ روز قبل تحویل شده بود ما روز اول رو با شما که تو دل مامانی بودی رفتیم خونه مامانی و بابایی شما(بابا) و بعدش هم مامانی و بابایی(مامان شما)اونها هم کلی ذوق داشتن و نگران بودن این هم از آخرین روز اقامت درشکم مامان جون.حالا بگم از دل خودم که چقدر دلم برای با هم بودنمون تنگه چقدر ازبودنت تو شکمم لذت میبردم و چقدر مشتاق دیدنت بودم تو به زندگی من امید دادی محمد طه جان اینو همیشه بدون این تو بودی که حس قشنگ مادر شدن رو به من هدیه دادی این تو بودی که تمام خوشیهای دنیا رو تو بودنت به من ارزونی داشتی نفسم تا زندهام نفسم به نفست بنده وقلبم به امید اسایشت میتپه